میرزا حسین زاهد همیشه در ذهنم یک شخصیت فرهنگی و ادبی بود. نه به خاطر اینکه عمویم باشد، این حرف را میزنم. به خاطر اینکه بسیار لفظ قلم صحبت میکرد و اهل کتاب و مطالعه بود و کتاب های قدیمی زیادی داشت. این لفظ قلم صحبت کردن در نشستهای خصوصی و رسمی هر برایش امری عادی بود. میرزا حسین وظیفه برپایی روضه خوانی سنتی و قدیمی ولات را تا رسیدن روضه خوان های جدید و امروزی بر دوش می کشید. میرزا حسین یادگار روزگاری بود که هر روضه خوانی برای خودش صاحب سبک خاصی بود. نشستنش، حرف زدنش، مصیبتی خواندنش و حتی گریه کردنش روی منبر که صندلی ای بود که رویش پتویی انداخته بودند، همه و همه شنیدنی بود. نسل روضه خوانی که صبح به باغ و نخلستان می رفتند و مشغول کار و تلاش می شدند و پیش از ظهر بر روی منبر امام حسین (ع) به وعظ و خطابه می پرداختند.
وقتی از بلندگوهای مجالس روضه خوانی نزدیکیهای ظهر و برخی اوقات غروب آفتاب صدای میرزا حسین شنیده میشد، تمام مسیر را با صدایش همراهی می کردم. حتی صدای افراد پای منبرش هم شنیدنی بود، که پس از پایان روضه وقتی حرف خودمانی آنان شروع میشد و تا دقایقی که میکروفون روشن بود، باب گفتگو از هر دری آغاز میگردید. میرزا حسین صحبت هایش دلنشین و شیرین بود. مهربان و دلسوز بود. در عین حال، طنز بسیار ظریفی هم در سخنانش نهفته بود. اگر بگویم او یک منتقد اجتماعی بود سخنی به گزاف نگفته ام.
یک روز با بچههای محله کانو (محله کهنه) زیر خُنکای سایه تابستانی دیوار آقا سید حسن عسکری نشسته بودیم. عمویم مثل همیشه قدمهای آهسته برمیداشت و به ما نزدیک میشد. بچهها طبق معمول خودشان را جمع و جور کردند. پیش از سلام و احوال پرسی، عمویم با صدای نسبتا بلندی گفت: بچیل! نیروی هوایی ثبت نام میکنن! تعجب کردیم که کی و کجا! عمو گفت: کافی است به طرف نخلستانها بروید آنجا همه نوجوانان و جوانان حضور دارند! گفتیم : چرا نخلستان! عمو گفت: چرا اینقدر غافلید! نیروی هوایی ما نخلستان هست و نوجوانان و جوانانی که الان در نخلستان مشغول به کارند! در واقع نیروی هوایی ما هستند. همه ما خندیدیم و سالها بعد عمق صحبتش را بیشتر فهمیدم. او هم بیکاری ما را خوش نداشت و هم انتقاد از وضع موجود را یادمان می داد! حالا بهتر می دانم که این حرفها، حرفهایی از جنس انتقاد و اصلاح بود برای جامعه پیرامونی!
با وجودی که عمویم روضه خوان و شخص مذهبی بود، همیشه منتقد اجتماعی طبقه های خاص مذهبی هم بود و عیب و ایرادهایی هم به منش و خلق و خوی برخی وارد می دانست و البته حق هم داشت. حالا پس از یکسال که به عمویم فکر می کنم بیشتر متوجه نگرش او به امور مذهبی می شوم.
این را هم بگویم اینکه همیشه از روی کتاب می خواند بیشتر به خاطر این بود که نمی خواست از احساسات خودش چیزی بگوید که این کار را بر خلاف عرف می دانست. بیشتر گونه ای احترام بود و پایبندیاش به اصل ماجرای عصر عاشورا تا از تحریف عاشورا برحذر باشد.
نمی خواست احساساتش بر او غلبه کند و روی منبر امام حسین (ع) چیزی بگوید که از واقعیت بدور باشد. همیشه در خیال کودکانه خود دوست داشتم عینکش را بردارم و از روی کتاب قدیمی روضه خوانی عمویم بخوانم. باید بگویم لذت خواندن کتاب را عمویم به من نشان داد.(روحش شاد و یادش گرامی)
دیدگاه (1)
ارسال دیدگاه