سلسله نشستهای "آدینه های ادبی" ـ به روالِ معمولِ خود ـ روز جمعه با همکاری آقای فرزاد شجاع ساعت 17:45 هشتم شهریورماه 1392 در خانهی قرآنِ شهید آوینی دورودگاه برگزار شد.
بر این بنیاد که این نشست هر سه یا چهار جلسه، در فرازِ نخستِ خود میزبانِ یک مهمانِ ویژه میباشد؛ در این روز آدینههای ادبی پذیرای آقای حسن سعیدیفرد با موضوع "نگاهی برتاریخ و فرهنگِ ایرانِ باستان" بود. آقای سعیدیفرد که دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ گرایش مطالعات خلیج فارس میباشند، بنا بر اهمیتِ دشتستان و دورودگاه در تاریخِ ایران و مناطقِ جنوب و به منظورِ آشنایی بیشترِ جوانان با تاریخِ دورودگاه، به طورِ خلاصه و مفید دورههای تاریخِ ایرانِ باستان (مادها، هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان) را برای مخاطبانِ خود معرفی نمودند. به این ترتیب که، پس از بیانِ عللِ روی کار آمدنِ هر دوره، ویژگی های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن ها برشمرده میشد و پس از آن شخصیت های برجسته ی هر دوره را معرفی می نمودند و سرانجام دلایلِ زوال و سقوطِ آن ها. پس از به پایان رسیدنِ سخنانِ سعیدیفرد، به مدت 15 تا 20 دقیقه پرسش و پاسخ و بحث بینِ مخاطبان و صاحب سخنِ برنامه درگرفت که موضوعاتی همچون: چگونگی دولت در دورهی اشکانی، فروپاشی امپراطوری ساسانی، ورود اسلام به ایران و اروپا و... به میان آمد.
پس از فرازِ نخست و پیش از فرازِ دومِ سخن از آقای غلامرضا عادلینسب به عنوانِ سمبُلِ شعر و شاعری دورودگاه و آقای فرزاد شجاع موفقترین شاعرِ دورودگاه (و یکی از برجستهترین شاعران استانِ بوشهر در زمینهی شعرِ سپید) و حضورِ پیوستهی آنها در سلسله نشستهای "آدینه های ادبی" سپاسگزاری و تشکر به عمل آمد و از طرفِ "آدینههای ادبی" و دهیاری دورودگاه هدیههایی به آنها اعطا گردید.
سپس جلسه واردِ فرازِ دوم خود یعنی عرصه ی شعر و شاعری شد. شهسوارِ میدانِ دومِ سخن که همچون روزهای پیشین آقای فرزاد شجاع بودند در خصوصِ چگونگی پیشبُردِ کلاس و شعرِ شاعران نکاتی را یادآور شدند و پس از آن شاعران به خوانشِ شعرهای خویش پرداختند. طبقِ رسمِ برنامه، پس از خوانشِ هر شعر، دوستان نقد و نظرِ خود را در خصوصِ آن شعر اظهارِ می کردند.
در زیر به اشعاری از شاعرانِ "آدینههای ادبی" دورودگاه نظر میافکنیم:
"انتــظار"
بسیــــار انتــظار کشیــدم، نیـامدی
صد گُل برای تـو چیـدم، نیـامدی.
مُردَم برای لحظهی دیــدار، بـیوفــا!
از بهترینِ یــــار بریـدم، نیـامدی.
مجنونصفت به بیابان و دشت و کـوه
انـدَر پــی ات بدویـــدم، نیـامدی.
هر چیز میکشم بُوَد از روزگـــارِ دون
بگذشت روزگـــارِ پلیدم، نیـامدی.
جورِ رقیب و طعنه ی اغیار یک طــرف
بسیــار ناروا بشنیـــدم، نیـامدی.
پیشِ نظـر چو قامتِ زیبات بنگــــرم
گردد جوان و زنده امیدم، نیـامدی.
رفتی کجــــا تو همــــه آرزوی من؟
جورِ زمانه هرچه کشیدم، نیـامدی.
هرگـز نمیشوم ز لذّتِ دیدار ناامیـــد
هر دَم دهد خیال نویدم، نیـامدی.
چشمت هنــــوز نهانـی دهد امیـــد
بس تلخیِ فراق کشیـدم، نیـامدی.
تا لحظههای مرگ امید است «عادلی»
رحمی برای موی سپیدم، نیـامدی.
(غلامرضا عادلینسب)
میانِ لحظهها توقیف میشوم
تا در روزِ قبل
که از چهار راهِ امروز بگذرم،
در بزنم
پشتِ دقیقههای کهنه
اکنون میتوانم
از ساعتِ قدیمی بیرون بیایم
و حرف ها را بخش کنم
با ـ ران نقطه
سرِ سطر
از تو شروع میشود
و قدیمیترین حرف ها
تا تیک تاکِ عقربه ها
در فصلِ بعد
نیازی به باران نیست
ساعت تقسیم میشود بینِ سال ها
و فاصله ها (فرزاد شجاع)*
اِی وِلاتـــی که وِلاتِ خُـم خُــتِ
جِـی هِــــزارون آدم و مردِ گُـتِ
اِی وِلاتُــم که "دوروگــه" نومِشِه
بینِ رو "سور" و "شِرین" مفهومِشِه
ای وِلاتُـــــم مظهــــرِ دل پاکیِه
زندگیمـــون ساده و هم خــاکیِه
دُور تــــا دُورِ وِلاتُـــم غلــــه یِ
ســور و باغسـونِ وِلات جِـی گلِّهیِ
تو وِلاتَــــم پاشِلی هم خونِمــون
هم کِپَـر داریم و خارخَس بینِمون
خاروخَسّ و هم صفـایِ مَشکِلـــون
مالِ مــا باشد، نه مـالِ دیگـــرون
صُب صِدَی آسَک وُ گوشِت ای رِسی
دِکّلَک ســــی مُـرخ، ای غَلّی هِس
تَمِه ای بو میخِریــم پی چاسِمـون
نون نداریم ما که تـو دسمالِمـون
تو وِلاتَـــــم ای هُـوا بـارونیِــه
شِلّ کیـچــــه کِمّکِــش تا زونیِـه
تو چِمَل ای تُرت بیا تا قاوِکــی
از "دوروگـــه" لالهیِ تا "دالِکـی"
ای وِلاتُــم ای سِـوَخ جِی خــاکِشِه
"کاکُلِ" سُوز مِثِّ "مُنگَک" بارشِـه
نَمنَــمِ بارون و چالَـم پُــــر تِشِه
ای ولاتُـم سی خُم و سی خُت خِشِه
(علی نوروزی)
دستهایی که بیاختیار هنر تراوُش میکنند
و دامنهایی که ناگزیر رنگ میپذیرند
نه آن دست ها را کسی قدر است،
و نه دامن هایشان را احترام.
ـ تُف بر تو ای "ضحاک" که هنر را خوار میکنی و جادویی را ارجمند. ـ
پینه های دست های تو نشانِ هویتِ تاریخی توست.
ای استوار! ای سبز! ای نخل!
دخترانِ فقیرِ روستایی دربه در دنبالِ شاخ و برگِ تو،
نه در تِهِ ذهنشان بویِ اُدکُلنِ فرانسه
و نه هوای پاریس.
فقط
و فقط
جنگِ برهنگی است و سیری
برای من و برای سوخته دل و تنِ دخترِ روستایی. (علی رادی)
هیـــچکس در شهـــرِ ما سـربـازیِ دل را نکرد
خواستم، امـا، ولی لیــلای من یارا نکرد.
تـا به عُمــــری در جفای لشکرِ غمهــــای او
هیِ سپَر انداختم، رحمی ولی با مـا نکرد.
جوشنِ صبرم کنون چون برگِ گل در آتش است
از سنانهای نگـاهش بـــاز هم پَروا نکرد.
تا که سرهنـــگانِ او زنجیــــر بر دستـــم نهَند
آمدم، اما چه سود، شبخونِ ما سودا نکرد.
شهـــریاران را چه غم از حــــالِ ما افتادگان
شهــربندش یک اسیرِ عشق را مأوا نکرد.
(یعقوب فولادی)
نمیخوابم
حرف میزنم
اشک جاری میشود
جاده مرا گم میکند
روزها برایم دیدنی نیست
و فریادی گوشم را می آزارد
فرعیِ کوچه تکراری است
و زوزه ی گرگها به گوش نمیرسد
بوی خون
ترسم را شعله ور میکند
این روزها
تاریکی دست از سَرَم برنمی دارد
دنبالِ نور میروم
آفتاب را لا به لای روزنه ها پنهان کردهاند
درد هایم برای جیرجیرک ها تازه نیست
شانه در موهایم خَم میشود
و خوابم آرزوست (هاشم غلامی دورودگاهی)
"نگاه"
زبان به بند آمده
برای وصفِ گونهات،
برای لحظههای با تو بودنم.
نگاههای چون خطیب بودنت.
نگاه که میکنم،
دلم برای تو چگونه آه میکشد
لبانِ من به روی بوسهگاهِ تو چنگ میزند.
صدای قلبِ من پُر از عذاب میشود
پُر از عذابهای عاشقانهای
که فکرِ آن برای من هزار نعمت است.
بخوان برای من ترانهی نگاه را،
که جز تو من نخواندهام ترانهای.
نگاه کن!
نگاه کن!
که من به بند آمدم برای تو. (حسام حسامی)
* این شعر از دفترِ "قشنگترین گناهِ منی" (دومین دفترِ شعرِ به چاپ رسیده از فرزاد شجاع) انتخاب شده است.
**برداشت و کپی از اشعارِ بالا با ذکرِ نامِ شاعر بلامانع می باشد و در غیرِ این صورت با توجه به موازین و اخلاقِ علمی سرقتِ ادبی محسوب میشود. از خانهی قرآنِ شهید آوینی ـ همراهِ همیشگی "آدینههای ادبی" ـ و دهیاری دورودگاه که همچنان یاری گرِ ما هستند و همچنین سایتِ دورودگاه بسیار سپاسگزارم.
یعقوب فـــــــولادی / دورودگــــاه
شهــــــریورماه 1392 خورشیـــدی
{jcomments on}
دیدگاه (0)
ارسال دیدگاه