"غَرق"میراثی از یاد رفته1
سرزمین "توز2" و "پارچه های توزی" در تاریخ و فرهنگِ ایران باستان و ایران دوره ی اسلامی آوازه ی جهانگیری داشته است. به طوری که پارچهها و تولیداتِ حاصل از کارخانجاتِ ریسندگی و بافندگیِ توز یکی از کالاهای عمده و گران بهای تجارتِ ایّامِ کهن بوده است و ردّ پای آن ها را تا دورترین نقاطِ امپراطوری های ایرانی(دوران ساسانی) و اسلامیِ آن روزگار می توان دید. به گونهای که گاهی البسه ها و پردههای توزی را آراینده ی کاخ های "شهرِ هزار و یک شب" (بغداد) و دربارِ "عباسیان" می بینیم و یا در گوشه ای دیگر در بارگاهِ "شهاب الدوله سلطان مسعود غزنوی".
در میراثِ ادبِ پارسی، کم تر دفترِ شعر یا کتابی می توان یافت که در آن سخنی از "دیبایِ توزی" به میان نیامده و یا به آن اشاره نکرده باشد. در بیش ترِ آثارِ کهن؛ در نظم و نثر، مَدح و هَجو، تاریخ و سفرنامه و... شاهدِ شهرت و لطافت "دیبای توزی" هستیم. در زیر به برخی از این آثار نظر می افکنیم:
کنون چنان شدم از برِ او کجا تنِ من به ناز پوشد "توزی" و صدره ی دیبا.
(فرخیسیستانی)
شمشـاد به تویِ زلفکِ خاتـون شـد گلنار به رنگ "تـوزی" و پَرنون شد.
(منوچهری، 1386: 193)
سخن چون تارِ "توزی" خوب و باریک و لطیف آور سخن چون تار باید تا برون آیی ز تار و تم.
(ناصرخسرو قبادیانی)
چست بنشست بر اندامِ لطیف چو خورَش از لطیفی و تری پیرهنِ "توزی" تر
(سنایی، 1390: 161)
ز حفظ عدلِ تو مهتــاب در ولایتِ تــو طرازِ "توزی" و تارِ قَصَب نفرسوده.
(انوری)
مه در هوایِ بابل چون یک قواره "توزی" خیّاط بهرِ سحرش برداشته مدوّر.
(خاقانی شَروانی)
"تــوزی" و کتّان به گرما پنج و شش قُندز و قاقُم به سرما هفت و هشت.
(سعدی)
طوطیی که طمع اسب و مَرکب تازی کنی ماهیی که میلِ شَعر و جامهی"توزی"کند.
(مولوی)
«گفت: ای ابوالفضل ترا امیر می بخواند. پیش رفتم، یافتم خانه تاریک کرده... و امیر را یافتم آنجا بر زَبَرِ تخت نشسته، "پیراهنِ تـوزی" ]بر تن[ و مِخنَقه در گردن... (بیهقی، 1387، ج2: 733).
امّا پارچه های توزی که باعث شهرتِ "سرزمین توز" و محبوبِ شریف و وضیع بوده اند از چه بافته می شدهاند؟ یا به تر میتوان گفت: مواد اولیهی کارخانجاتِ ریسندگی و بافندگیِ توز چه بوده است؟
بنابر بررسیهای پژوهشگران، الیاف و موادِ اولیهی این کارخانجات و دیباهای توزی از الیافِ میوهی گیاه "غَرق" تهیه می شده است3. "غَرق" یا همان گیاهِ "اِستَبرَق" که در گویشِ "بوشهر" و مردم "دشتستان" به غَرق مشهور است، «درختچه ای از تیره ی کتوس ها است که در هند و مالزی و در جنوبِ ایران در نقاطِ گرم سیر و سواحلِ دریای عمان و خلیج پارس ]از خوزستان تا مکران و بلوچستان[ می رویند و از گیاهانِ کائوچویی ایران است» (معین، ذیل "اِستَبرَق"). «ارتفاع این درختچه به پنج گز میرسد و در نواحیِ خرما خیزِ ایران بسیار است و آن را کائوچو هست. غَلبلب، عوشر، عُشّر، غَرق، کرک، خَرَگ، عشر، عِشار، اَکَرن، مدار، اوشر، نامی است که به آن گویند»(دهخدا، ذیل "استبرق").
تصویری از درختچهی "غَرق" (اِستَبرَق)
"غَرق" در جنوب به طور خودرو و تقریباً می توان گفت هر جا را که بیابد می روید و رشد می کند، برایش فرقی نمی کند در میانِ نخلستان ها یا در کنار رود ها و نهر ها و یا در بیابان های گرم و خشن باشد. گیاهی پُر استقامت در برابر گرما و بی آبی و دارایِ عمرِ طولانی است، که می توان گفت : این ها خود رازِ بقایش هستند که از اعماقِ تاریخ تا به اکنون، در جغرافیای نامساعدِ جنوب ریشه دوانیده است. "غَرق" در تابستان به بار مینشیند و گل های سفید و بنفشِ کوچکِ بسیار زیبایی بهصورتِ دسته دسته بر روی آن می شکفد، سرانجام این گل ها پس از گذراندنِ مراحل زیستیِ خود تبدیل به کیسه هایی سبز رنگِ بیضوی شکل میشوند، که این کیسه ها محصول "غَرق" هستند. طول هر کیسه تقریباً 10 و قطر آن تقریباً بین 5 تا 6 سانتیمتر می باشد و در درون هر کیسه ی سبز رنگ رشته های سپید رنگِ در هم تنیده ای به شکلِ گلوله ای از "کاموا" قرار دارد.
مردمانِ توزی این الیاف را با توجه به دانش و شَگَرد های مخصوص در کارخانجاتِ ریسندگی و بافندگی خود به پارچه و دیبای توزی تبدیل می کرده اند. پارچه هایی نازک، لطیف، نرم و رنگارنگ. این صنعت که از دورانِ باستان در سرزمین "توز" و جنوبِ ایران رایج بوده است، آنچنانکه «در دوران هخامنشیان از اِستَبرَق ](غَرق)[ در شوشتر ]و توز[، دیبای شوشتری ]و توزی[ می بافتهاند»(دهخدا، ذیل "استبرق")، تا قرن های 5 و 6 هـ .ق در سرزمین توز به حیاتِ خود ادامه می دادهاست و هم چنان "غَرق" مفید و کارآمد بوده است.
تصاویری از گل و میوه ی درختچه غرق
با از رونق افتادنِ شهر و سرزمین توز (بنا به دلایل اجتماعی، سیاسی، جغرافیایی...؟) و از کار افتادن کارخانجاتِ ریسندگی و بافندگی آن ها، همان طور که "دیبای توزی" به خاطره ها میپیوندد، "غَرق" هم کم کم فراموش میشود. امّا با اینکه امروز از "توز" و صنعتِ ریسندگی و بافندگی اش و اهمیت "غَرق" حرفی به میان نیست، ولی یادگارِ غَرق و دیبایش در زبانِ پارسی، زبانِ عربی و سرزمین توزِ کهن (که امروز جزء بخش سعدآباد از توابع شهرستان دشتستان استان بوشهر میباشد) به جا مانده است. از "غَرق" در فرهنگ و زبانِ پارسی "دیبای توزی"، "دیبای شوشتری" و "اِستَبرَق" به یادگار مانده است، که در خصوصِ دیبای توزی و شوشتری و رابطهی آن با "غَرق" پیشتر سخن به میان آمد. امّا همان گونه که در توز و شوشتر نامِ محل و آن سرزمین ها بر محصولات و دیبایِ تولید شده از "غَرق" اطلاق می شده و به دیبای توزی و شوشتری مشهور گشته است؛ در برخی نواحیِ دیگر نامِ خودِ گیاه و جنسِ پارچه و دیبا را بر آن ها گذاشته اند و به این تولیدات "اِستَبرَق" و مخفّف آن "سِتَبرَق" می گفتهاند (آنگونه که پیشتر آمد "اِستَبرَق" نام دیگری از درختچهی "غَرق" میباشد)؛ و این "اِستَبرَقِ" پارسی به زبانِ عربی وارد گشته است4، که تا اکنون در زبان و ادبیاتِ عرب به حیاتِ خود ادامه میدهد. لازم به ذکر است که "دیبای توزی"، "اِستَبرَق" و "سِتَبرَق"، در زبان پارسی و عربی به سمبُلِ لطافت و ظرافت تبدیل گشته اند و به شکلِ "اسمِ عام" هم به کار برده میشوند. در زیر به شواهدی از "اِستَبرَق" و "سِتَبرَق" در ادبیات پارسی و عربی نظر میافکنیم:
«مُتّکِئینَ عَلَی فُرُشِ بَطَائِنُهَا مِن اِستَبــرَقٍ وَ جَنَی الجَنَّتَینِ دَانٍ» (قرآن، سورهی 55: آیهی 54).
زمین هم رنگِ دیبای سِتَبـرَق بنفش و سبز و زرد و سرخ و اَزرق
(گرگانی، 1389: 287)
چون مرا سُندُس است و اِستَبــرَق شاید ار قالی و مرَندی نیست
(خاقانی شَروانی)
در بهشت اِستَبرَقِ سبز است و خَلخال و حریر عشق نقدم می دهد از اطلس و اکسونِ خویش
(مولوی)
دیگر آثار و یادگارِ بهجا مانده از "غَرق" و دیبایش را در نام هایی از نخلستانهای "دورودگاه5" و "سعدآباد6" میتوان دید. نامهایی چون "بیرَمی" Bayrami و "مِلِ غَرق" Mele Gargh. با توجه به اینکه در هر منطقه و جغرافیا، هر محل و مکان دارای نامی مشخص میباشد(که معمولاً این نام گذاریها در روزگاران کهن و با توجه به فرهنگِ بومیِ آن منطقه صورت گرفته است)، نخلستانها و اراضیِ دورودگاه و سعدآباد (که قسمتی از سرزمینِ توز کهن هستند) هم، هر یک دارای نامی مجزی می باشند. نام هایی چون: "بَردَکسیاه"، "سیلاب"، "محمدعباسی"، "میرخَندَق" و... .
واژهی "بیرَمی" که نام یکی از نخلستان های دورودگاه است از "بیرَم" به معنای «دیبا، نوعی پارچهی نازک7»(دهخدا: ذیل بیرَم) و "ی" نسبت ساخته شده است، و این خود یادگاری از "غَرق" و پارچه ها و بیرَم های تولید شده در این محل میباشد. از دیگر محل های این منطقه (که قسمتی از توز کهن می باشد) نخلستانی بزرگ در حدّ واسطِ باغاتِ سعدآباد و دورودگاه به نامِ "مِلِغَرق" است. "مِلِغَرق" که از دو واژهی "مِل" در گویش محلی به معنای: زمینِ شور و شورهزار8 و "غَرق" (نام دیگری از درختچه ی اِستَبرَق) ترکیبی افته است، گویای این نکته می باشد که روزگارانِ پیش، "غَرق" به تعدادِ فراوان و به صورت خودرو یا توسط افراد در این منطقه از توزِ کهن کشت می شده است.
باید افزود که درختچهی "غَرق" کاربردهای دیگری، در زمینه ی پزشکی و دیگر زمینه های زندگی مردم قدیم داشته است که اکنون به فراموشی سپرده شدهاند. ازجمله: با شکستنِ برگِ این گیاه شیره ای غلیظِ سپید رنگ از محلهای زخم خورده و شکسته شده ی آن به بیرون تراوش میکند که مردمانِ قدیم برای زودتر و به تر خارج شدنِ عفونت و چرک از دُمَلهای چرکین، این شیره را بر آن میریختهاند. دیگر این که، چون چوبِ "غَرق" تلخ است و موریانه نمیتواند به آن آسیبی برساند، این چوبها در خانهسازی و در سقفِ خانهها کاربردی بسیار مفید داشتهاست.
امّا سالهاست که نه در "بیرَمی" و نه در "مِلِغَرق" و یا هر کجای دیگر، شاهدِ مزارع و یا اجتماعِ چندین بوته ایِ "غَرق" نیستیم. چرا که، اراضیِ این ناحیه و تمامِ سرزمینِ "توز" کهن یا به زیر کشت نخل رفته و نخلستان شده و یا تبدیل به مزارعِ گندم شده است. اکنون، هر از چند گاهی "غَرق" تنها و مهجور، گاهی در میانِ نخلها، گاهی در کنارِ رودها و یا در صحرایی خشک سَرَک میکشد و در برابرِ دنیای صنعتی به استقامت می ایستد. شاید بوته و جسمِ "غَرق" ـ این میراثِ کهن ـ از یاد برود، اما "دیبا" و "اِستَبرَقَ"ش که میراثی از شکوه و عظمتِ آن هستند چون نگینی بر تارَکِ تاجی مُرَصّع در فرهنگ و ادبیاتِ پارسی و عربی می درخشد.
نخلستان بیرمی
نخلستان مل غرق
پینوشتها:
1. مقالهی حاضر بهصورت کوتاه و خلاصه تر در سلسله نشستهای "آدینـههای ادبی" دورودگاه در تاریخ 14 تیرماه 1392 خورشیدی توسط "یعقوب فــولادی" بیان گردیده است.
2. در خصوص "شهر و سرزمین توز" لازم به ذکر است که: «پس از سقوط هخامنشیان، کلان شهرِ هخامنشی "تَموکَن" به "توز" یا "توّز" یا "توّج" تغییر نام می دهد و دوباره به اوجِ خود میرسد»(نظامی، 1386: 3). منطقه ی "توزِ ساسانی" تقریباً معادل دهستانِ "زیرراه" امروزی میباشد، که شاملِ شهر و روستا های: "سعدآباد"، "دورودگاه"، "جِتوط"، "زیرراه"، "نظَرآقا"، "بَرمَک"، "تِلسَرکوب" و "هَلپِهای" است. اما بهدلیل نخلستان شدنِ بیش تر اراضیِ این مناطق، تنها در اطرافِ روستای زیر راه آثار به جا مانده از توزِ کهن مشهود است.
3. از جمله: علیاکبرخان دهخدا در لغتنامه ذیل واژهی "اِستَبرَق" و اشاره ی دکتر سیّدجعفر حمیدی به این نکته در یک مصاحبه ی رادیویی.
4. برای اطلاعات بیشتر در خصوصِ واژهی "استَبرَق" در زبان عربی رک: لسانالعرب، ابن منظور، ذیل ریشه ی "بَرَقَ".
5. دورودگاه: روستایی با جمعیت بالغ بر3500 نفر سکنه، واقع شده در بین دو رودخانهی "شاهپور" و "دالکی"، از توابع بخش سعدآباد، شهرستان دشتستان، استان بوشهر می باشد. این روستا دارای قدمتی کهن (بقایای کاخ هخامنشیان در این روستا کشف و حفاری شده است) و زبانِ مردم آن، فارسی با گویشِ دشتستانی به همراه کاربرد بسیاری از واژگان پهلوی ساسانی میباشد.
6. سعدآباد: شهر و مرکزِ بخش سعدآباد با جمعیتی حدود 8700 نفر سکنه. فاصله ی تقریبی بین سعدآباد و دورودگاه 4 کیلومتر و پوشیده از نخلستان می باشد.
7. گهی سُرخ چون بادهی ارغوانی گهی زرد چون بیـرَمِ زعفرانی (فرخی سیستان).
8. قابل توجه است که "مِل" مخفّفِ "مَحَلّه" نیست.
سرچشمهها (منابع و مآخذ)
1. قرآن مجید.
2. انوری، علی بن محمد(1372)، دیوان، به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی، چاپ چهارم، تهران: علمی و فرهنگی.
3. بیهقی، ابوالفضل(1387)، تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، چاپ دوازدهم، ج2، تهران: مهتاب.
4. خاقانی شروانی، افضل الدين(1373):ديوان، مقابله و تصحيح و مقدمه و تعليقات ضياءالدين سجادی، چاپ چهارم، تهران: زوّار.
5. دهخدا، علیاکبر(1372)، لغتنامه، زیر نظر محمد معین و جعفر شهیدی، چاپ اول از دورهی جدید، تهران: دانشگاه تهران.
6. سنایی غزنوی، مجدود بن آدم(1390)، دیوان، مقدمه بدیع الزمان فروزانفر، چاپ چهارم، تهران: نگاه.
7. سعدي شيرازي، مصلح بن عبدالله(1386) كليات، به اهتمام محمد علی فروغي، چاپ چهاردهم، تهران: اميرکبير.
8. فرخی سیستانی، علی بن جولوغ(1349)، دیوان، تصحیح دکتر محمد دبیر سیاقی، تهران: زوّار.
9. گرگانی، فخرالدین اسعد(1389)، ویس و رامین، مقدمه و تصحیح دکتر محمد روشن، چاپ چهارم، تهران: صدای معاصر.
10. معین، محمد (1388)، فرهنگ فارسی، چاپ بیست و ششم، تهران: امیرکبیر.
11. منوچهری دامغانی، احمدبن قوص(1386)، تصویرها و شادیها (گزیدهی اشعار)، انتخاب و توضیح: دکتر سید محمد دبیر سیاقی، چاپ پنجم، تهران: سخن.
12. مولوی، جلالالدین محمد(1381)، کلیات شمس تبریزی، به کوشش دکتر توفیق سبحانی، تهران: قطره.
13. ناصرخسرو قبادیانی(1370)، دیوان اشعار، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، چاپ چهارم، تهران: دانشگاه تهران.
14. نظامی، غلامحسین(1386)، تَموکَن (تااُوکه)، فصلنامه علمی، آموزشی، خبری تَموکَن، سال اول، شماره اول، صص3.
"غَرق"
غَرق!... غَرق!...
در دشتهای "دشتستان" چقدر غریبی.
خانه ی دلت را چرا تقدیر شکست؛
که امروز خاموش،
اما چه پرشور در گوشه ای نشستهای.
هنوز بر تَنَت نقش بسته است دستانِ پینه بسته ی مردمانِ گَهه باستانی.
غَرق!... غَرق!...
غَرق! تو را یاد هست،
دختر کانِ "تَموکَن" ی با تن پوش های رنگی
خُمره های سبز و نیلی به دست
پایِ لبِ جویباران،
زیرِ سایهگ ُسارِ تو می آرمیدند؟
و دستانِ سبزِ نوازش گرِ قشنگ لطیفت را بر سَر و مویشان می کشیدی؟
گرچه سال هاست چشمانِ نرگسشان به خواب و خاک رفته است،
اما باد هنوز هَم هَمه ی خنده های کودکانه شان را در گوش هایت می پیچاند.
تو هنوز زنده ای.
غَرق!... غَرق!...
غَرق! تو را یاد هست،
گل های نیلوفریِ تو تاجِ سرِ نو عروسان بود
و نقش نگار هایت سمبُلِ قالی و قالی چه های دستانِ پر مهرِ مادران؟
امّا افسوس که هیچ کودکی تو را نمیشناسد.
و قرنها پیش هین جا زیرِ سایه سارت
چوپانکی نیلَبَک میزد برای گوسپَندانش
صدای حُزن انگیزش هنوز در جسمِ تو حُزن به پا میکند.
همینجا بود که موسیقی آفریده شد؛
نی... نیلَبَک... تار... سه تار... .
غَرق!... غَرق!...
امروز سرافکنده مباش
نخلها با غرورِ سربلندِ شان ایستاده اند به احترامِ تو
آخِر تو مادرِ نخل ها هستی.
تو هنوز هستی.
مگر نه اینکه تو از تبارِ مهتاب و خورشیدی؟
دریغا!، افسوس که من شاعرِ خوبی نیستم،
که افسانه ی تو را بسُرایم.
اما همین چند واژه را هم
با بارانِ چشمهایم سرودهام.
"حسن سعیدیفرد"
شعرِ بالا سروده ی هنرمندِ توانمندِ دورودگاهی آقای "حسن سعیدیفرد" می باشد که در اردیبهشتماه 1392 خورشیدی در "آدینههای ادبی" دورودگاه خوانش شد و با اجازه ی شاعر، ضمیمه ی این مقاله (غَرق، میراثی از یاد رفته) گردیده است. در فرجامِ سخن از دوستِ هنرمندم آقای "فرزاد شجاع"، "وب سایت دورودگاه" و "خانه ی قرآنِ شهید آوینی" دورودگاه بسیار سپاس گزار و قدردانم که در به پیش بردنِ سلسله نشستهای "آدینههای ادبی" همراه و یاری گرِ ما می باشند.
یعقوب فــولادی / دورودگـــاه
مرداد مَاه 1392 خورشیدی
{jcomments on}
دیدگاه (1)
ارسال دیدگاه